پنج شنبه 87/2/26 :: ساعت 5:5 عصر |
شهید جلال افشار
از اصفهان به قم میرفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش میکرد جلال رو
آزار میداد. رفت و با خوشروئی به راننده گفت: اگر امکان داره یا نوارو خاموش کنید، یا برا خودتون بذارین
راننده با تمسخر گفت: اگه ناراحتی میتونی پیاده شی! جلال رفت توی فکر، هوای سرد و بیابان تاریک و ....
قصد کرد وجدان خفته راننده را بیدار کنه، اینبار به راننده گفت: اگه خاموش نکنی پیاده میشم راننده هم
نه کم گذاشت و نه زیاد، پدال ترمز رو فشار داد و وایستاد و گفت بفرما! جلال
پیاده شد؛ اتوبوس خیلی دور نشده بود که ایستاد! همینکه جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت: بیا بالا جوون
نوارو خاموش کردم. وقتی سالها بعد خبر شهادت جلال رو به آیت الله بهاء الدینی دادن، ایشون
در حالی که به عکسش نگاه میکردند فرمودند: امام زمان (عج) از من یه سرباز خواست،
من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم.
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
|